به خانه که بازگردم
باید برای این زن بی قرار
که گوشی به دست در باجه تلفن گریه می کند
شعری بنویسم.
می توانم از فلاش بک استفاده کنم
زن را و باجه را یکراست
برگردانم کنار آبهای نازک دل آفرینش
و بیاشوبم با این زجّه آشنا
آرامش مرجانهای ازلی را
می توانم همانجا
رهایش کنم به حال خود
تا زهر صدایش برای ابد
مسموم کند هوای بهشتی ی فرشتگان را
یا از همان راه رفته خیس از اشک
بازگردانمش
به همین تقاطع بی رحم
و با این سکه نیم دلاری
آنقدر به شیشه بکوبم
تا گور بی تاریخش را گم کند.
از فلاش فوروارد هم
می توانم استفاده کنم،
موبایل کوچکی به دستش بدهم
و بنشانمش
پشت فرمان ماشینی پارک شده در باران
تا هر چه دلش خواست زار بزند،
ماموران شهرداری را هم بیاورم
باجه بی مصرف را از ریشه درآورند
و جای خالی اش
یک درخت پوست کلفت بکارند.