-
یار
1399,12,20 16:27
آن که عشقش به دلم، یار شود مونس و همدم و غمخوار شود آنکه هُرم نفسش جانبخش است محرم خلوت اسرار شود تا صبا همدم این زلف و رخ است چون گل لاله به گلزار شود سر و قد شمسه ی ایوان وجود زلف او حلقه ی زنّار شود در سرا پرده ی جان جلوه گر است مطلع دلکش اشعار شود گر شود دور و رود از بر من داغ دل، آتش رخسار شود تا به زلفش دل من...
-
سقف عشق
1399,12,20 16:22
سقف ما خیلی کوتاهه، نمی تونیم پا بشیم نمی تونیم توی این دنیای بسته جا بشیم بیا تا با همدیگه، سقفامونو خراب کنیم دستا رو به هم بدیم، غصه ها رو جواب کنیم می تونیم با همدیگه، به غصه هامون بتازیم می تونیم با همدیگه، روزای خوبی بسازیم مثلِ دو تّا قناری ما زیر آسمونِ عشق بسازیم با همدیگه، کاخ ِ چل ستونِ عشق کاخی که پنجره...
-
با تو بودن
1399,12,20 16:19
من برای با تو بودن دل به دریا می زنم سر ز سودای تو بر دامان صحرا می زنم من که در دریای عشقت چون صدف افتاده ام بر لب دریا پیاپی پیک صهبا می زنم از سر کوی تو هر شب تا به صبح عاشقی طعنه بر خورشید و ماه و مرغ مینا می زنم تا رسد روزی به آغوشت گل احساس من همچو بلبل ناله و فریاد و غوغا می زنم گر که لطف تو کند یاری مرا در این...
-
برگرد
1399,12,20 16:15
محبوب دل آرامم ، بی تو نفسم آه ست بی تو دلم افسرده، جانم تهِ یک چاه ست بی رویِ تو نابودم، ویرانه ای از جنگم آشفته و بی حالم، چون چنگیِ بی چنگم برخیز و بیا ای جان، من منتظرت هستم در کوچه و پس کوچه ، من در به درت هستم ماندم وسط دریا ، تو کشتیِ نوحم باش با گرمیِ آغوشت، آرامشِ روحم باش برگرد که شبهایم، بی رویِ تو...
-
شعر -بهنام رادمنش -دکلمه از آرشام ارجمند
1398,06,12 11:52
پر می کنم با اشک خود گلدان شعرم در کاسه ی خون، ریز کردم نان شعرم تلخ است اما تلخ و شیرین می شود گاه با یادگار قند تو فنجان شعرم تو فصل پاییزی چنان بی مهر بودی من قصه ی افسرده ی آبان شعرم دور از تو چشمانم به باران خو گرفته ست دور از تو چون ابری پر از باران شعرم دنیا دماوند است و من رستم که بی رخش با جام می طی میکنم هر...
-
باران -فهمیه فروغی -دکلمه از آرشام ارجمند
1398,06,12 11:43
باران که میزند دلم دست مرا می گیرد می کشاند و میبرد کنار پنجره و چون کودکان بازیگوش در سینه به این سو و آن سو می دود بیقرار می شود و بیتاب و تا عکس خیالش را در ذهنم نکشم آرام نمی شود و نمی نشیند سر جایش دلکم قدم زدن با او را می خواهد در زیر چتری که دستان اوست و تکیه دادن به شانه ای که بتواند در هم آغوشیش مست شود از...
-
لبخند -آرشام ارجمند
1398,06,12 10:45
لبخند تو شعر است شعری عاشقانه از بزرگترین شاعر دنیا که گویی با مرکب سرخ در زیباترین دفتر جهان نوشتهاند شعری که هر وقت می خوانم در من هزار معنی می شود و با هر معنی یکبار دیوانه ام می کند و یکبار آرامم می بخشد نگاهت چون ترانه ای است آمیخته با آهنگی که گویی از بداهه ی بزرگترین آهنگِ تاریخ بر می خیزد اوج می گیرد و چون...
-
پاییز چه زیباست - نصرت رحمانی
1398,01,15 09:21
مهتاب زده تاج سر کاج پاشویه پر از برگ خزان دیده ی زرد است بر زیر لب هره کشیدند خدایان یک سایه ی باریک هشتی شده تاریک رنگ از رخ مهتاب پریده بر گونه ی ماه ، ابر اگر، پنجه کشیده دامان خودش نیز دریده آرام دود باد درون رگ نودان با شور زند ، نی لبک آرام تا سروِ دلارام، برقصد پُر شور پُر ناز بخواند ، شبگیر، سرِ دار هر برگ که...
-
عاشقانه - آرشام ارجمند
1398,01,15 09:09
تو چون خورشیدی سخاوتمند به روزهایم روشنایی می بخشی. تو چون ماهی آیینه وار انعکاس جانبخش مهری. هوای حضورت زنده ام می دارد و چون خونی سیال در رگ ها به قلبم سرازیر می شوی. صدایت چونان بازی دیوانه وارِ آواز در حنجره ی هزاردستان مستی روحم را می نوازد. نگاهت این دل بیقرار را آرام می بخشد و آغوشت پناهگاهِ امنِ دلواپسی ست. تو...
-
بی تو طوفان زده ی دشت جنونم - هما میرافشار
1394,05,05 12:14
بی تو طوفان زده ی دشت جنونم صید افتاده به خونم تو چه سان می گذری غافل از اندوه درونم بی من از کوچه گذر کردی و رفتی بی من از شهر سفر کردی و رفتی قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم تو ندیدی نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی چون در خانه ببستم دگر از پای نشستم گوئیا زلزله آمد گوئیا خانه...
-
گرگ درون - فریدون مشیری
1394,03,30 04:02
گفت دانایی که گرگی خیره سر هست پنهان در نهاد هر بشر لاجرم جاری است پیکاری بزرگ روز و شب مابین این انسان و گرگ زور بازو چاره این گرگ نیست صاحب اندیشه داند چاره چیست ای بسا انسان رنجور و پریش سخت پیچیده گلوی گرگ خویش ای بسا زور آفرین مردِ دلیر مانده در چنگال گرگ خود اسیر هرکه گرگش را دراندازد به خاک رفته رفته میشود...
-
دست - فریدون مشیری
1394,03,30 03:35
از دل و دیده ، گرامی تر هم آیا هست ؟ - دست ، آری ، ز دل و دیده گرامی تر : دست ! زین همه گوهر پیدا و نهان در تن و جان ، بی گمان دست گرانقدرتر است . هر چه حاصل کنی از دنیا ، دستاورد است ! هر چه اسباب جهان باشد ، در روی زمین ، دست دارد همه را زیر نگین ! سلطنت را که شنیده ست چنین ؟! شرف دست همین بس که نوشتن با اوست !...
-
تقاطع بی رحم - عباس صفاری
1394,03,29 18:55
به خانه که بازگردم باید برای این زن بی قرار که گوشی به دست در باجه تلفن گریه می کند شعری بنویسم. می توانم از فلاش بک استفاده کنم زن را و باجه را یکراست برگردانم کنار آبهای نازک دل آفرینش و بیاشوبم با این زجّه آشنا آرامش مرجانهای ازلی را می توانم همانجا رهایش کنم به حال خود تا زهر صدایش برای ابد مسموم کند هوای بهشتی ی...
-
ترانه 1 -از دفتر "من وارث تمام بردهگان جهانم ! " - یغما گلرویی
1394,03,28 02:50
می آمیزم سیاهی شـب را با سفیدی ِروز - که خود عصاره ی رنگین کمان است!- تا خاکستری را برگزینم برای ترسیم ِآسـمانِ سرزمین ِخویش! بَر حاشیه ی سوری ِبوم شن زاری تفته را نقاشی می کنم با سَرچشمه ای که خواب گاه ِاژدهاست خورشیدی قُراضه را پَرچ می کنم بر آسمان با عبور تاریک کلاغان در حاشیه و خبرکشان ِمرده به تازیانه ی باد این...
-
نشونی - یغما گلرویی
1394,03,28 02:46
بانو! بگو که کافه ی دنجِ چشات کو؟ من خسته ام... نشونیِ اون کافه رو بگو! باز از مسیرِ خواب برم تا سرابِ تو، یا از پیاده روی همین شعرِ رو به رو؟ پیشِ تو قطب نمای دلم مست می کنه! باید بغل کنم تو رو از هر چهار سو! من به نشونیِ غلطت شک نمی کنم حتا تو التهابِ کتک های بازجو! بی تو یه ساعتم که عقب می ره عقربه ش، با صدهزار زنگ...
-
تولدی دیگر - فروغ فرخزاد
1394,03,28 01:39
همه ی هستی من آیه ی تاریکی ست! که تو را تکرار کنان به سحرگاه شکفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد! من در این آیه تو را آه کشیدم آه! من در این آیه تو را به درخت و آب و آتش پیوند زدم! زندگی شاید یک خیابان دراز است که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد! زندگی شاید ریسمانی ست که مردی با آن خود را از شاخه می آویزد! زندگی...
-
کوچ بنفشه ها - محمدرضا شفیعی کدکنی- خواننده فرهاد (البته با اندکی تغییر)
1394,03,27 21:32
در روزهای آخر اسفند، کوچ بنفشههای مهاجر، زیباست. در نیمروز روشن اسفند، وقتی بنفشه ها را، از سایه های سرد، در اطلس شمیم بهاران، با خاک و ریشه - میهن سیارشان – از جعبه های کوچک و چوبی، در گوشهی خیابان میآورند جوی هزار زمزمه در من میجوشد: ای کاش... ای کاش آدمی وطنش را مثل بنفشه ها (در جعبه های خاک) یک روز می توانست،...
-
کوچه - فریدون مشیری
1394,03,27 15:30
بی تو، مهتابشبی، باز از آن کوچه گذشتم، همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم، شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم، شدم آن عاشق دیوانه که بودم. در نهانخانۀ جانم، گل یاد تو، درخشید باغ صد خاطره خندید، عطر صد خاطره پیچید: یادم آمد که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی...
-
غزلی از حافظ
1394,03,27 14:49
گلبن عیش میدمد ساقی گلعذار کو باد بهار میوزد باده خوشگوار کو هر گل نو ز گلرخی یاد همیکند ولی گوش سخن شنو کجا دیده اعتبار کو مجلس بزم عیش را غالیه مراد نیست ای دم صبح خوش نفس نافه زلف یار کو حسن فروشی گلم نیست تحمل ای صبا دست زدم به خون دل بهر خدا نگار کو شمع سحرگهی اگر لاف ز عارض تو زد خصم زبان دراز شد خنجر آبدار...
-
تنها صداست که می ماند - فروغ فرخزاد
1394,03,27 14:43
چرا توقف کنم،چرا؟ پرنده ها به ستوی جانب آبی رفته اند افق عمودی است افق عمودی است و حرکت : فواره وار و در حدود بینش سیاره های نورانی میچرخند زمین در ارتفاع به تکرار میرسد و چاههای هوایی به نقب های رابطه تبدیل میشوند و روز وسعتی است که در مخیله ی تنگ کرم روزنامه نمیگنجد چرا توقف کنم؟ راه از میان مویرگ های حیات می گذرد...
-
نگاه - ماگوت بیگل ( ترجمه احمد شاملو)
1394,03,27 14:28
به تو نگاه می کنم و می دانم تو تنها نیازمند یک نگاهی تا به تو دل دهد آسوده خاطرت کند بگشایدت تا به در درایی من پا پس می کشم و در نیم گشوده به روی تو بسته می شود...
-
ساقیا - امراله کافی نژاد (کافی رودفاریابی)
1394,03,27 14:14
ساقیا پر کن دوباره جام من خالی شده واقعاً این حال من هم مثل تو عالی شده می بده پر کن پباپی تا بیاید جام من شاید امشب دلبرم آید سپارد کام من مست کن یکسر خرابم کن بکن دیوانه ام از خودی و غیر خود امشب بکن بیگانه ام جرعه جرعه می بده تا ره برد در استخوان از زمین بیگانه گردم ره برم تا کهکشان در میان کهکشان با حوریان همدم...
-
ماه - آرشام ارجمند
1394,03,27 14:12
ماه از روزنه پیداست دل من تک و تنهاست نمیدانم که چرا خوبروی ماهروی من ناپیداست ماه من گم شده است؟ نه کمی صبر کنید ماه من پیدا شد پشت ابر پنهان بود
-
مهربانی - آرشام ارجمند
1394,03,27 14:08
از دلت خبر نداشتم چون دلت را پنهان کرده بودی اما چشمهایت - آن دو زیبای پر احساس- آنها که پنهان نبودند مهربانی را جار میزدند و بخاطر همان مهربانیست که دلم برایت تنگ میشود
-
چه بی تابانه می خواهمت - احمد شاملو
1394,03,27 13:59
چه بی تابانه می خواهمت ای دوریت آزمون تلخ زنده بگوری چه بی تابانه تو را طلب می کنم بر پشت سمندی گویی نوزین که قرارش نیست وفاصله تجربه یی بیهوده است بوی پیرهنت اینجا و اکنون کوه ها در فاصله سردند دست در کوچه و بستر حضور مانوس دست تو را می جوید وبه راه اندیشیدن یاس رج می زند بی نجوای انگشتانت فقط و جهان از هر سلامی خالی...
-
عاشقانه - فروغ فرخزاد
1394,03,27 13:23
ای شب از رویای تو رنگین شده سینه از عطر توام سنگین شده ای به روی چشم من گسترده خویش شادیم بخشیده از اندوه بیش همچو بارانی که شوید جسم خاک هستیم زآلودگی ها کرده پاک ای تپش های تن سوزان من آتشی در سایهء مژگان من ای ز گندمزارها سرشارتر ای ز زرین شاخه ها پر بارتر ای در بگشوده بر خورشیدها در هجوم ظلمت تردیدها با توام دیگر...