من برای با تو بودن دل به دریا می زنم
سر ز سودای تو بر دامان صحرا می زنم
من که در دریای عشقت چون صدف افتاده ام
بر لب دریا پیاپی پیک صهبا می زنم
از سر کوی تو هر شب تا به صبح عاشقی
طعنه بر خورشید و ماه و مرغ مینا می زنم
تا رسد روزی به آغوشت گل احساس من
همچو بلبل ناله و فریاد و غوغا می زنم
گر که لطف تو کند یاری مرا در این زمان
بر سر هر موی تو دست تمنا می زنم
گرچه از درد تو چون فرهاد اندر عشق زار
لاف شیرین یکدم از سر تا به پاها می زنم