کلبه ی شعر

شعر را باید خواند، شعری که زندگیست

کلبه ی شعر

شعر را باید خواند، شعری که زندگیست

شعر -بهنام رادمنش -دکلمه از آرشام ارجمند

پر می کنم با اشک خود گلدان شعرم

در کاسه ی خون، ریز کردم نان شعرم

تلخ است اما تلخ و شیرین می شود گاه

با یادگار قند تو فنجان شعرم

تو فصل پاییزی چنان بی مهر بودی

من قصه ی افسرده ی آبان شعرم

دور از تو چشمانم به باران خو گرفته ست

دور از تو چون ابری پر از باران شعرم

دنیا دماوند است و من رستم که بی رخش

با جام می طی میکنم هر خوان شعرم

هر گاه دلتنگ تو بودم شعر خواندم

از بخت بد گم کرده ام دیوان شعرم




باران -فهمیه فروغی -دکلمه از آرشام ارجمند


باران که میزند

دلم دست مرا می گیرد

می کشاند و میبرد کنار پنجره

و چون کودکان بازیگوش

در سینه به این سو و آن سو می دود

بیقرار می شود و بیتاب

و تا عکس خیالش را در ذهنم نکشم

آرام نمی شود و نمی نشیند سر جایش

دلکم قدم زدن با او را می خواهد

در زیر چتری که دستان اوست

و تکیه دادن به شانه ای که بتواند در هم آغوشیش مست شود از 

عطر حضور او و عطر باران

آری 

باران که می زند

دلم فقط یک او می خواهد.




لبخند -آرشام ارجمند




لبخند تو شعر است 

شعری عاشقانه 

از بزرگترین شاعر دنیا 

که گویی با مرکب سرخ 

در زیباترین دفتر جهان 

نوشته‌اند 

شعری که هر وقت می خوانم 

در من هزار معنی می شود 

و با هر معنی 

یکبار 

 دیوانه ام می کند 

و یکبار  

آرامم می بخشد 

نگاهت چون ترانه ای است 

آمیخته با آهنگی 

که گویی از بداهه ی بزرگترین آهنگِ تاریخ 

بر می خیزد 

اوج می گیرد 

و چون تیر آرش 

مرزها را در می نوردد 

و آنگونه بر دل می نشیند 

که انکارش ممکن نیست 

یک لبخند 

یک نگاه 

خود یک شعرند 

وقتی به زبان عشق  

بخوانی اش