کلبه ی شعر

شعر را باید خواند، شعری که زندگیست

کلبه ی شعر

شعر را باید خواند، شعری که زندگیست

تقاطع بی رحم - عباس صفاری


به خانه که بازگردم

باید برای این زن بی قرار

که گوشی به دست در باجه تلفن گریه می کند

شعری بنویسم.

 

می توانم از فلاش بک استفاده کنم

زن را و باجه را یکراست

برگردانم کنار آبهای نازک دل آفرینش

و بیاشوبم با این زجّه آشنا

آرامش مرجانهای ازلی را

 

می توانم همانجا

رهایش کنم به حال خود

تا زهر صدایش برای ابد

مسموم کند هوای بهشتی ی فرشتگان را

 

یا از همان راه رفته خیس از اشک

بازگردانمش

به همین تقاطع بی رحم

و با این سکه نیم دلاری

آنقدر به شیشه بکوبم

تا گور بی تاریخش را گم کند.

 

از فلاش فوروارد هم

می توانم استفاده کنم،

موبایل کوچکی به دستش بدهم

و بنشانمش

پشت فرمان ماشینی   پارک شده در باران

تا هر چه دلش خواست زار بزند،

ماموران شهرداری را هم بیاورم

باجه بی مصرف را از ریشه درآورند

و جای خالی اش

یک درخت پوست کلفت بکارند.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد