کلبه ی شعر

شعر را باید خواند، شعری که زندگیست

کلبه ی شعر

شعر را باید خواند، شعری که زندگیست

یار


آن که عشقش به دلم، یار شود

مونس و همدم و غمخوار شود


آنکه هُرم نفسش جانبخش است

محرم خلوت اسرار شود


تا صبا همدم این زلف و رخ است

چون گل لاله به گلزار شود


سر و قد شمسه ی ایوان وجود

زلف او حلقه ی زنّار شود


 در سرا پرده ی جان جلوه گر است

مطلع دلکش اشعار شود


گر شود دور و رود از بر من

داغ دل، آتش رخسار شود


تا به زلفش دل من بافته است

غیر از او هر دو جهان تار شود


آرشام  ارجمند

سقف عشق


سقف ما خیلی کوتاهه، نمی تونیم پا بشیم

نمی تونیم توی این دنیای بسته جا بشیم


بیا تا با همدیگه، سقفامونو خراب کنیم

دستا رو به هم بدیم، غصه ها رو جواب کنیم


می تونیم با همدیگه، به غصه هامون بتازیم

می تونیم با همدیگه، روزای خوبی بسازیم


مثلِ دو تّا قناری ما  زیر آسمونِ عشق

بسازیم با همدیگه، کاخ ِ چل ستونِ عشق


کاخی که پنجره هاش، چشمای ما دو تا باشه

تو دل ِ ایوون و باغش، همیشه صفا باشه


آسمون عشقمون، بسته به پروازمونه

 پرنده که عاشق باشه، تو قفس نمیمونه



آرشام ارجمند

با تو بودن



من برای با تو بودن دل به دریا می زنم

سر ز سودای تو بر دامان صحرا می زنم


من که در دریای عشقت چون صدف افتاده ام

بر لب دریا پیاپی پیک صهبا می زنم


از سر کوی تو هر شب تا به صبح عاشقی

طعنه بر خورشید و ماه و مرغ مینا می زنم


تا رسد روزی به آغوشت گل احساس من

همچو بلبل ناله و فریاد و غوغا می زنم


گر که لطف تو کند یاری مرا در این زمان

بر سر هر موی تو دست تمنا می زنم


گرچه از درد تو چون فرهاد اندر عشق زار

لاف شیرین یکدم از سر تا به پاها می زنم


آرشام ارجمند

برگرد


محبوب دل آرامم ، بی تو نفسم آه ست

بی تو دلم افسرده، جانم تهِ یک چاه ست


بی رویِ تو نابودم، ویرانه ای از جنگم

آشفته و بی حالم، چون چنگیِ بی چنگم


برخیز و بیا ای جان، من منتظرت هستم

در کوچه و پس کوچه ، من در به درت هستم


ماندم وسط دریا ، تو کشتیِ نوحم باش

با گرمیِ آغوشت، آرامشِ روحم باش 


برگرد که شبهایم، بی رویِ تو خاموشست

بی تو تنِ تنهایم، محتاج به آغوشست


برگرد و کنارم باش، با عشق پناهم باش

در ظلمت اندوهم، روشنگرِ راهم باش



آرشام ارجمند


شعر -بهنام رادمنش -دکلمه از آرشام ارجمند

پر می کنم با اشک خود گلدان شعرم

در کاسه ی خون، ریز کردم نان شعرم

تلخ است اما تلخ و شیرین می شود گاه

با یادگار قند تو فنجان شعرم

تو فصل پاییزی چنان بی مهر بودی

من قصه ی افسرده ی آبان شعرم

دور از تو چشمانم به باران خو گرفته ست

دور از تو چون ابری پر از باران شعرم

دنیا دماوند است و من رستم که بی رخش

با جام می طی میکنم هر خوان شعرم

هر گاه دلتنگ تو بودم شعر خواندم

از بخت بد گم کرده ام دیوان شعرم